سلام
داشتیم راه می رفتیم که نفهمیدم چی شد، یهو دستی گرم و استوار خوب خودشو تو گردن بغل دستیم جا کرد. سر چرخوندم دیدم باباشه، اولین بار نبود که می دیدمش اما چشامو تا جا داشت باز کردم، شاید این کارم هم بی اراده بود اما میخاستم این بابای حی و حاضر رو با اون بابایی که سال ها از تعریفای این دوستم شنیده بودم مقایسه کنم...
این جور برام می گفت که بابای من آدم مذهبی آنچنانی نیست اما از تربیتمون هم کم نذاشته، من بچه کوچیک خونم بخاطر همین یکم عزیز دردونه ترم( به قول گفتنی ته تغاری بود)، می گفت که همیشه بابام از کار که میاد میدوم جلوش براش آب می بردم پیش از اینکه مامانم ببره، وسایلی که دستشه میارم داخل، کلا گفت عادت داره بابام که با یه سوت مخصوص و چند کلمه که یه جورایی ابراز علاقش بود ومیشه گفت کلمات ساختگی و بی معنی بودن صدام می کرد اما ذوق زیادی داشت از شنیدنشون
تا حالا نه مهره مار دیدم و نه به این باور رسیدم که میگن داشتنش باعث عزیز شدن میشه ولی این دوستم نمی دونم واقعا داشت یا نه اما میدونم که به قدری برای باباش مهمه و عزیز که هر چی ازش تقاضا کنه نه بهش نمیگن (باز تو پرانتز چیز غیر منطقی یا بیخودی هم تا حالا نخواسته ) اما عجیبش این بود که اهل منزل بهش میگفتن مهره مار داری اخه چرا نسبت به ما این طور نیست؟؟
خلاصه خستتون نکنم بذارید از اون دست گرم و محکم کذایی بگم تا یادم نرفته، اره سر چرخوندم دیدم دسته باباهه که رها شد بالافاصله دست دوستم رفت بالا و گردنشو از درد تند تند می مالید. درسته از درد، این بار دست بابای جون جونیش نه برای نوازش بالا رفته بود و نه برای گرفتن لیوان از دست فرزندش..
حالا داستان از چه قرار بوده زیاد مهم نیست، همین قدر بگم که بخاطر دادن عینکش به داداشش بود که چشاش سالم بوده و خاسته مثلا باهاش ژستی بده، این پسگردنی رو خورده بود که چرا بهش دادی؟ الان اگه اونم چشاش ضعیف شه من چکنم و کلی حرفه پدرانه که شاید از سر دلسوزی و دوست داشتن پسرش بوده...
شکر خدا ماجرا ختم بخیر شد و دوباره خوش و خرم شدن، اما..اما..، امان از دست این اما..مگه میشه این برخورد یاد این بچه بره، حالا تا عمر داره همیشه یادش میاد..
حالا امدم تا دو کلام با این باباها حرف بزنم، بگم چرا به بچه ها فرصت حرف زدن و دفاع از خودشون نمیدید؟ چرا کاری می کنید که ترس از بابا بیشتر ترس از مرگ باشه؟ چرا طوری رفتار می کنید که بچه به ترسه حرفاشو براتون بگه؟؟خدا که خداست این طور بندشو بدون حساب و کتاب محاکمه نمیکنه.
من نمیگم خشم و غضب نکنید اما بجا و مثبت باید باشه تا سازنده باشه نه مخرب
اگه یکم دقت کرده باشید داخل سیره پیامبر هم امده که: آن حضرت برای امور دنیا هرگز عصبانی نمی شد؛ اما هرگاه برای حق غضبناک می شد، احدی را نمی شناخت و خشم پیامبر آرام نمی شد تا اینکه حق را یاری کند.
وکلام آخر:
آری یک انسان کامل فقط در راه حق و به خاطر پایمال شدن حقوق الهی و حقوق مردم خشمگین می شود و در این مورد هم از مرز ایمان و حدود الهی خارج نمی شود.
و من الله توفیق