سلام به همه ی دوستای خوبم
چند روزی هست که خسته و بی حوصله هستم
اما دلیلش رو هم نمی دونم ...
همش با خودم میگم ای کاش کسی بود تا بجای من تلاش کنه...
کسی باشه و زحمت بکشه و من راحت باشم...
کاش یکی باشه تا سختی کارو بر من آسون کنه...
امروزم بدون هدف خاصی داشتم داخل اینترنت گشت می زدم و داستان می خوندم...
چشام به صفحه بود و دستم روی دکمه موس،
به ظاهر میشه گفت که پای لب تاب بودم اما..
اما،اما حقیقتش این بود که گرم افکارخودم بودم و هنوز داشتم به ای کاش هام فکر می کردم..
من به کار با رایانه و نوشتن عشق و لذت خاصی دارم..
حتی وقتی نوشته هام بیخود و بی مضمون هم باشن بازم خوشحالم..
اما نمی دونم چرا از این وبلاگ و نوشتن دارم دور میشم،شایدم دارن دورم می کنن..
اما اصلا دلم نمیخاد که مثل پروانه این قصه بشم
روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد – شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد.
ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.
آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد – پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند.
آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد – او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه او محافظت کند اما چنین نشد .
در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند – آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد .
گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم – اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم – به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم !!!
25/1/91